رویدادی را که حالا برایتان خواهم گفت، می‌خواهید باور کنید، می‌خواهید باور نکنید. خیلی از کسانی که این رویداد را شنیده‌اند، گفته‌اند «این غیرممکن است.» اما من این رویداد را از زبان خانمی که یکی از دوستان خیلی قابل اعتمادم است شینده‌ام. گفته او را عینا برایتان بازگو می‌کنم:
کار شوهر خواهرم تهیه گوشت برای کارخانه‌های کالباس‌سازی بود. هر سال هزارها گوساله از ارزروم[شهری در ترکیه] می‌خرید. قبل از کشتار، گوساله‌ها را مدتی حسابی می‌چراندند که پروار بشوند. این رویداد را خواهرزاده‌ام که خودش شاهد آن بود اینطور برایم تعریف کرد:
یک روز زمستان، یکی از چوپان‌ها که گله گوساله رابه کوه برده بود، گرفتار بوران می‌شود. همانطور که داشته دنبال پناهگاهی می‌گشته، یک غار پیدا می‌کند و می‌چپد توش. غار خیلی تاریک بود. وقتی چوپان به تاریکی عادت می‌کند و اطرافش را می‌بیند، چشمش می‌افتد به یک خرس که ته غار نشسته بود. اگر بیرون می‌آمد که بوران بی‌داد می‌کرد. اگر آن تو می‌ماند، تکلیفش با خرس چه می‌شد؟ می‌گویند که خرس‌ها در فصل زمستان خواب‌آلود هستند. چوپان هم به همین هوا تصمیم می‌گیرد توی غار بماند تا بوران آرام شود. 
باید خرسه احساس کرده باشد که چوپان از او وحشت دارد، چونکه یک چیزی جلوی چوپان می‌اندازد. چوپان نگاه می‌کند می‌بیند خرسه برایش یک پوست انداخته. باید که خرس این کار را برای جلب اعتماد و راحت کردن خیال چوپان کرده باشد.
چوپان روی پوست دراز می‌کشد و می‌خوابد و در همانجا شب را به صبح می‌رساند. صبح بوران آرام می‌گیرد. چوپان هم به ده بر می‌گردد و قضیه را برای رفقایش تعریف می‌کند و می‌گوید:«پاشید بریم همون غار که لونه خرسه رو بهتون نشون بدم و خرسه را شکارش کنیم.»
هفت-هشت نفر جوان تفنگ به دست دنبال چوپان راه میفتند و به غار می‌رسند. اما هر کاری می‌کنند خرس از غار بیرون نمیاید. بعد شروع می‌کنند به آتش زدن چوب و کاغذ و آت و آشغال و می‌اندازند تو غار. خرس که داشته از دود خفه می‌شده، ناچار از غار می‌پرد بیرون، وقتی هم خرس از غار می‌پرد بیرون، جوان‌ها شروع می‌کنند به تیراندازی. خرس زخمی شروع می‌کند به ناله‌های دلخراش و دوروبر خودش چرخیدن و دنبال کسی گشتن. وقتی چشمش به همان چوپانی میفتد که شب را در خانه او به صبح رسانده بود، همانطور که خون از تن و بدنش جاری بود، می‌پرد روی او. آن یکی‌ها خرس را به تیرباران می‌گیرند. خرس هم همان چوپان نامرد را تکه پاره می‌کند و همانجا میفتد و می‌میرد.
از کتاب «حیوان را دست کم نگیر»، ترجمه ثمین باغچه‌بان، صفحه ۸۳