در همسایگی ما خانه متروک و ویرانی بود. گنجشک‌ها در این ویرانه آشیانه داشتند. تابستان رسید. پرستوهای مهاجر به ده ما بازگشتند، پرستوها در تلاش آشیانه سازی بودند. یک روز سرگرم تماشای آشیانه سازی پرستوها بودم. ناگهان دو پرستو به آشیانه گنجشکی که در نزدیکی سقف بود، حمله کردند. آشیانه گنجشک پر از جوجه بود. گنجشک مادر هم به پرستوهای مهاجم حمله‌ور شد. گنجشک مادر به تنهایی با دو پرستوی مهاجم پنجه در پنجه و منقار در منقار می‌جنگید. پرستوها با چنگ و منقار پرهای گنجشک بیچاره را می‌کندند. گنجشک مادر به هیچ قیمتی حاضر نبود از دفاع آشیانه‌ای که جوجه‌هایش در آن بودند دست بردارد. جنگ پرستوها و گنجشک خیلی طول کشید. پرستوها فهمیدند که نخواهد توانست به این آسانیها این آشیانه حاضر و آماده را تصاحب کنند، این بود که یکی دوبار دور آشیانه چرخ زدند و از آنجا دور شدند. روز بعد، باز در همان ساعت، صروصدای پرستوها بلند شد. رفتم تماشا. امروز سی چهل پرستو به سراغ آشیانه گنجشک آمده بودند. اینها با تلاش و سرعت دورروبر آشیانه می‌پریدند و به آشیانه نزدیک می‌شدند و دور می‌شدند. بیرون می‌پریدند و باز سراغ آشیانه می‌آمدند و هر یک در نوک منقارشان از بیرون گِل می‌آوردند و روی آشیانه گنجشک می‌ریختند و باز می‌پریدند و این کار را با تلاش و سرعت تکرار می‌کردند. بالاخره لانه گنجشک در زیر گل مدفون شد. این کار تقریبا نیم ساعتی طول کشیده بود. وقتی پرستوها کارشان تمام شد. دسته جمعی پرواز کردند و رفتند. طرفهای عصر، وقت کردم که نردبانی پیدا کنم و به لانه گنجشک سرکشی کنم. از نردبان بالا رفتم. آشیانه کاملا در گل مدفون بود و کوچکترین روزنه‌ای نداشت. گل خشکیده را به زحمت شکافتم. گنجشک مادر و جوجه‌هایش زنده به گور شده و خفه شده بودند. پرستوهای کینه‌توز کارشان را کرده بودند، اما گنجشک مادر زنده به گور شدن در کنار جوجه‌هایش را به گریختن و خلاص کردن خود ترجیح داده بود.

از کتاب «حیوان را دست کم نگیر» ترجمه ثمین‌ باغچه‌بان صفحه ۱۹۵