پرنده‌ها و سگها و گربه‌ها و این قبیل حیوانات خانگی بهترین دوستان زندانیان هستند، مخصوصا کبوترها و گنجشک‌ها. به طوری که می‌دانیم روز ۱۹ مه ۱۹۱۹[جنگ استقلال ترکیه] روز سیاهی از تاریخ کشور ترکیه است، در این روز قوای دشمن در ایزمیر پیاده شدند. روزنامه‌نگاری به نام «حسن تحسین» اولین مبارزی بود که اولین گلوله را به دشمن شلیک کرد و در همانجا هم به شهادت رسید. وقتی «حسن تحسین» در رومانی انجام وظیقه می‌کرد زندانی شد. او در نامه‌ای که از زندان بخارست برای خواهرش نوشته بود، دوستی خود را با سگ‌ها و گنجشک‌ها اینطور شرح می‌دهد:

خواهرهای عزیزم،

اگر می‌دانستم سکوتم باعث نگرانی شما نمی‌شود دست به قلم نمی‌بردم، چون چیزی برای نوشتن ندارم. زندانیانی که توی یک چهار دیواری روزهای یکنواختی را می‌گذارند چیزی ندارند جز اینکه به توفان و باران اخم کنند و طلوع خورشید را سلام بگویند. بهترین آشناهای من در اینجا گنجشک‌های دوست داشتنی و سگ باهوشم است که از آن‌‌ها با سهمی از جیره نان سیاه خودم پذیرایی می‌کنم. هر روز اول سفیده، گنجشک‌های عزیزم کنار دیوار سلول صف می‌کشند و شروع می‌کنند به کنسرت. اینها با جیک‌جیک خودشان مرا بیدار می‌کنند. هر روز با شنیدن صدای این خواننده‌های کوچولو کلی دلم باز می‌شود. گنجشکهایم که در روزهای اول وقتی برایشان دانه می‌پاشیدم ورجه ورجه کنان و با ترس و نگرانی نزدیک می‌شدند و پس از چیدن دانه، دسته جمعی پر می‌زدند و اوج می‌گرفتند، حالا دانه را از کف دستم می‌چینند و جیک‌جیک کنان دوروبرم پرواز می‌کنند. سگم نگهبان و محافظ من است. حتی یک دقیقه از من دور نمی‌شود. به کسانی که از کنار سلول من رد می‌شوند پارس می‌کند، و آن‌ها را می‌ترساند. نزدیک ظهر وقتی سهم نانش را هم می‌دهم هزار جور ادا و اطوار در می‌آورد و مرا می‌خنداند. سگم «هولتور» عجیب باهوش است. نان یا استخوانی را که از جلوش زیاد می‌آید با دقت و وسواس عجیبی در گوشه‌ای از حیاط زندان چال می‌کند و رویش را با دقت می‌پوشاند و خیلی مواظب است که وقتی باقی‌مانده غذایش را چال می‌کند، کسی نبیند. گربه خوشگلی را که از یک ماه پیش نگهداری می‌کردم دیروز دزدیدند. این گربه خوشگل شبها مونس من بود و برایم هزار جور بازی در می‌آورد و سرگرمم می‌کرد. اگر دزدهای پستی را که گربه‌ام را دزدیده‌اند و مرا تنها گذاشتند گیر بیاورم پدرشان را در خواهم آورد.

از کتاب «حیوان را دست کم نگیر»، ترجمه ثمین باغچه‌بان، صفحه ۱۱۹