آشیانه اول
در طبقه دوم یکی از خانههای محله «کاراکوی» مینشستیم. شش سال پیش یک جفت جوجه کبوتر خانگی اصیل خریده بودیم. این جوجه کبوترها از نوع کبوتران «بانکو» بودند. بال این کبوترها سرخ رنگ است. من هم اسمشان را گذاشته بودم «قرمزی». قرمزیها بزرگ شدند و جوجه کردند و زیاد شدند، اما من به دلایلی دیگر نمیتوانستم ازشان نگاهداری کنم و مجبور شدم بفروشمشان. قرمزیها و جوجههاشان را فروختم. یک ماه بعد دیدم یکی از قرمزیها برگشته و آمده توی لانهاش. یک هفته نگاهش داشتم و از نو فروختمش. یک ماه و نیم بعد کبوتر سرخ بالم از نو پیدایش شد. خوشحال شدم، اما نمیتوانستم ازش نگاهداری کنم. از نو فروختمش. از مردی که کبوترم را میخرید، نشانی خانهاش را پرسیدم. او در یکی از حومههای دور استانبول منزل داشت. کبوترم را خرید و برد. من دیگر هیچ وقت به لانه کبوترهایم نگاه نمیکردم که اگر برگشتند، چشمم به آنها نیفتد، بعد هم لانهشان را خراب کردم. دو سال گذشت. یک روز عصر با مهمانهایم روی بهار خواب نشسته بودیم و داشتیم چای میخوردیم. در آسمان دو تا کبوتر دیدم. خیلی بالا پرواز میکردند. مدتی پریدند و چرخیدند و بالاخره روی تابلوی یکی از مغازههای روبروی ما نشستند. کبوترهای سرخ بالم را شناختم، این دفعه قرمزی و جفتش با هم فرار کرده بودند و آمده بودند، نتوانستم ازشان دل بر کنم برایشان دانه پاشیدم و صداشان زدم، از نو برایشان لانه ساختم و فکر فروش آن ها را از سر بیرون کردم. این کبوترها را هنوز هم دارم.
از کتاب «حیوان را دست کم نگیر»، ترجمه ثمین باغچهبان، صفحه ۱۸۸