ارمغان خرس
در منطقه کوهای توروس، یکی از دهاتیهای هیزمشکن به جنگل رفته بود و درختی را قطع میکرد. در این میان خرسی میآید و جلو هیزمشکن را میگیرد و مینشیند و شروع میکند به تماشا - در آن حوالی خرس فراوان است. این خرسها مهاجم نیستند. برای همین هم هیزمشکن به رویش نمیآورد.
هیزمشکن، برای اینکه تنه کاج تناور را از طول نصف کند، شاخهای لای شکاف تنه میگذارد و با پشت تبر شروع میکند به کوبیدن. مدتی به همین نحو سعی میکند تنه کاج را از وسط بشکافد. نزدیکی ظهر برای اینکه ناهارش را بخورد، به گوشه دیگری میرود.
در این میان خرسه میآید سراغ تنه کاج. مثل یک بچه بازیگوش، شروع میکند به وررفتن به چوبی که هیزم شکن لای شکاف تنه کاج کرده بود. یکهو، همانطور که سرگرم بازی و وررفتن با این چوب بود، چوب از لای شکاف در میرود و پای خرس میماند لای شکاف. خرسه از زور درد شروع میکند به عربده کشیدن و داد زدن.
هیزم شکن فورا پا میشود و یک چوب کلفتتر میگذارد لای شکاف و با پشت تبر آن را میکوبد و توی شکاف فرو میکند. شکاف باز میشود و خرس پایش را بیرون میکشد. وقتی خرسه خلاص میشود، شلان شلان و ناله کنان دور میشود.
کار هیزم شکن آن روز تمام نمیشود. روز بعد باز میگردد به همانجا که کارش را تمام کند که چشمش میافتد به یک کندوی پر از عسل که روی شکاف گذاشته بودند. هیزم شکن متوجه میشود که این عسل را خرس، برای تشکر از خوبی او برای آورده است.
از کتاب «حیوان را دست کم نگیر»، ترجمه ثمین باغچهبان، صفحه ۷۵